کرونا در دروازه را به روی ماهاتون بسته است.دخترانش او را در خانه حبس کرده اند .برایم زنگ می زند و گله دارد.من از درد کلیه در خود پیچ خورده ام و طبق معمول در حال دم کردن چای برای مردان هستم.سینی چای را روی کمد رنگ و رو رفته ی آشپزخانه خانه قدیمی بر جای می گذارم.به بالش گلدار کشمیری تکیه می زنم.صدایش انگار از تونل هزار توی سرناپیدا بیرون می آید و در گوش طنین می اندازد.حرفهایش را درست متوجه نمی شوم اما می دانم که دفتر شکایت از زمانه را باز کرده است.نیم جمله
درباره این سایت